گزارش يک دستگيری غريب: گفت و گوی نسرين بصيری با کيانوش سنجریاخبار روز: www.iran-chabar.deدوشنبه ٢۵ مهر ١٣٨۴ – ١۷ اکتبر ٢٠٠۵
در سايت اخبار روز می خوانم کيانوش سنجری از زندان آزاد شد. وقتی تير ماه امسال کيانوش سنحری را دستگير کردند چند باری به منزل ايشان زنگ زدم. خانواده می گفتند با وجود مراجعه به زندان و دستگاه قضايی و بازداشتگاه، از محل نگهداری ايشان بی خبرند. بعد عکس هايی در اينترنت منتشر شد که اتاق تا بنياد بهم ريخته و در شکستهء آپارتمان سنجری را نشان می داد. به کيانوش سنجری زنگ می زنم تا ماجرای دستگيری غريب را از زبان خودشان بشنوم. کيانوش سنجری می گويند:دوم تيرماه بود چند نفر پستچی آمدند در منزل ما و نامه ای داشتند از خارج کشور . گفتند بروم بالا شناسنامه ام را بياورم پائين که هويتم مشخص بشود و آن نامه در اختيارم قرار بگيرد. من چون مشکوک شدم و متوجه شدم که شايد اين آقايان که پشت در منزل بنده ايستاده اند واقعا پستچی نباشند، در را بروی شان بستم. ولی پستچی های محترم با لگد در ده دقيقه در منزل را شکستند و مرا همراه با کامپيوتر، موبايل و ريسيور و کتاب ها و دست نوشته هايم پست ويژه کردند به زندان اوين بند 209 و 111 روز تحت باز جويی قرار گرفتم. بخش عمده ای را از اين مدت در انفرادی بودم و اگر بگويم داستان اينبار من نامربوط نيست و بی شباهت نيست به مرد اول داستان محاکمه اثر کافکا يعنی يوزف کی، دور نرفته ام و بيراهه نگفته ام.آنوقت پس از 111 روز با سپردن وثيقه و کفالت، هر دو با هم از بازداشتگاه آزاد شدم. بعضی از وسايلم هنوز به من تحويل داده نشده. سر تيتر اصلی اتهام من همان اقدام عليه امنيت ملی کشور بود و استناد هم، آنطور که من متوجه شدم، ارتباط بود با اپوزيسيون ايرانی جمهوری اسلامی در خارج کشور که من آنرا بطور قطع و يقين نادرست می دانم و تکذيب کردم.نسرين بصيری: آيا شما محاکمه هم شديد که در دادگاهی به اين اتهامات رسيدگی شود؟کيانوش سنجری: من حتی بازداشت موقت را هم امضاء نکردم، يعنی اصلا کاغذی به نام بازداشت موقت برای بنده صادر نشده بود که من به امضاء برسانمش. دادگاه هم نرفتم و فکر می کنم اين مدت 111 روز بازداشت موقت افراد محسوب می شود که دادگاه تا مدت 4 ماه حق تمديدش را دارد. دست آخر هم پروندهء من در دادستانی تهران مورد موافقت برای آزادی موقت قرار گرفت. ولی به من گفتند که تا چندی ديگر شايد محکمه ای برگزار بشود برای رسيدگی به اين پرونده.نسرين بصيري: شما حالا قصدتان برای ادامهء زندگی چيست؟ می توانيد برنامه ريزی کنيد برای آينده ء خودتان در ايران؟کيانوش سنجری: از آنجايی که غم غربت بسيار بسيار سخت است، اين تجربه ای است که ديگران، يعنی دوستان ديگری که از کشور خارج شدند به ما منتقل کردند، به افرادی که هنوز در داخل هستند، بنده هرگز مايل نيستم که همچين غمی را تحمل کنم با وجود دانستن اين مطلب که شايد در آينده باز هم درهای سلول انفرادی بروی انسان هايی که مشتاقانه در پی کسب حقوق شهروندی شان هستند باز خواهد شد و باز خواهد ماند، من ترجيح می دهم که در همين شرايطی که وجود دارد زندگی کنم و اگر بتوانم يک قدم کوچکی بردارم برای بهبودش. شايد سختی ها آزاد دهنده باشند، از در مجموع اين دو سال و خورده ای که در زندان بودم، در طول سه چهار سال گذشته، در مجموع شايد 7 يا 8 ماه يا 9 ماهش را زير نور مهتابی گذراندم و حتی شب ها با نور مهتابی خوابيدم. اين فشارهای روحی را تحمل کردن شايد تارهايی از موی سر انسان را سفيد کند در عنفوان جوانی، ولی خوب خوشبختانه چيزی که در من وجود دارد، احساس می کنم روحم هنوز شاداب است با طراوت است و هنوز مشتاق زيبايی ها هستم و اين برای انسان بودن بنظر من خيلی لازم است. اين برای من اهميت دارد که با وجود فشار ها هنوز احساس می کنم زندگی زيباست و بايد نيکی ها و روشنايی و نور را برای اين زندگی در اطرافمان بگسترانيم و ايجاد کنيم و اين فکر می کنم تجربهء خوبی بود.
در سايت اخبار روز می خوانم کيانوش سنجری از زندان آزاد شد. وقتی تير ماه امسال کيانوش سنحری را دستگير کردند چند باری به منزل ايشان زنگ زدم. خانواده می گفتند با وجود مراجعه به زندان و دستگاه قضايی و بازداشتگاه، از محل نگهداری ايشان بی خبرند. بعد عکس هايی در اينترنت منتشر شد که اتاق تا بنياد بهم ريخته و در شکستهء آپارتمان سنجری را نشان می داد. به کيانوش سنجری زنگ می زنم تا ماجرای دستگيری غريب را از زبان خودشان بشنوم. کيانوش سنجری می گويند:دوم تيرماه بود چند نفر پستچی آمدند در منزل ما و نامه ای داشتند از خارج کشور . گفتند بروم بالا شناسنامه ام را بياورم پائين که هويتم مشخص بشود و آن نامه در اختيارم قرار بگيرد. من چون مشکوک شدم و متوجه شدم که شايد اين آقايان که پشت در منزل بنده ايستاده اند واقعا پستچی نباشند، در را بروی شان بستم. ولی پستچی های محترم با لگد در ده دقيقه در منزل را شکستند و مرا همراه با کامپيوتر، موبايل و ريسيور و کتاب ها و دست نوشته هايم پست ويژه کردند به زندان اوين بند 209 و 111 روز تحت باز جويی قرار گرفتم. بخش عمده ای را از اين مدت در انفرادی بودم و اگر بگويم داستان اينبار من نامربوط نيست و بی شباهت نيست به مرد اول داستان محاکمه اثر کافکا يعنی يوزف کی، دور نرفته ام و بيراهه نگفته ام.آنوقت پس از 111 روز با سپردن وثيقه و کفالت، هر دو با هم از بازداشتگاه آزاد شدم. بعضی از وسايلم هنوز به من تحويل داده نشده. سر تيتر اصلی اتهام من همان اقدام عليه امنيت ملی کشور بود و استناد هم، آنطور که من متوجه شدم، ارتباط بود با اپوزيسيون ايرانی جمهوری اسلامی در خارج کشور که من آنرا بطور قطع و يقين نادرست می دانم و تکذيب کردم.نسرين بصيری: آيا شما محاکمه هم شديد که در دادگاهی به اين اتهامات رسيدگی شود؟کيانوش سنجری: من حتی بازداشت موقت را هم امضاء نکردم، يعنی اصلا کاغذی به نام بازداشت موقت برای بنده صادر نشده بود که من به امضاء برسانمش. دادگاه هم نرفتم و فکر می کنم اين مدت 111 روز بازداشت موقت افراد محسوب می شود که دادگاه تا مدت 4 ماه حق تمديدش را دارد. دست آخر هم پروندهء من در دادستانی تهران مورد موافقت برای آزادی موقت قرار گرفت. ولی به من گفتند که تا چندی ديگر شايد محکمه ای برگزار بشود برای رسيدگی به اين پرونده.نسرين بصيري: شما حالا قصدتان برای ادامهء زندگی چيست؟ می توانيد برنامه ريزی کنيد برای آينده ء خودتان در ايران؟کيانوش سنجری: از آنجايی که غم غربت بسيار بسيار سخت است، اين تجربه ای است که ديگران، يعنی دوستان ديگری که از کشور خارج شدند به ما منتقل کردند، به افرادی که هنوز در داخل هستند، بنده هرگز مايل نيستم که همچين غمی را تحمل کنم با وجود دانستن اين مطلب که شايد در آينده باز هم درهای سلول انفرادی بروی انسان هايی که مشتاقانه در پی کسب حقوق شهروندی شان هستند باز خواهد شد و باز خواهد ماند، من ترجيح می دهم که در همين شرايطی که وجود دارد زندگی کنم و اگر بتوانم يک قدم کوچکی بردارم برای بهبودش. شايد سختی ها آزاد دهنده باشند، از در مجموع اين دو سال و خورده ای که در زندان بودم، در طول سه چهار سال گذشته، در مجموع شايد 7 يا 8 ماه يا 9 ماهش را زير نور مهتابی گذراندم و حتی شب ها با نور مهتابی خوابيدم. اين فشارهای روحی را تحمل کردن شايد تارهايی از موی سر انسان را سفيد کند در عنفوان جوانی، ولی خوب خوشبختانه چيزی که در من وجود دارد، احساس می کنم روحم هنوز شاداب است با طراوت است و هنوز مشتاق زيبايی ها هستم و اين برای انسان بودن بنظر من خيلی لازم است. اين برای من اهميت دارد که با وجود فشار ها هنوز احساس می کنم زندگی زيباست و بايد نيکی ها و روشنايی و نور را برای اين زندگی در اطرافمان بگسترانيم و ايجاد کنيم و اين فکر می کنم تجربهء خوبی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟