۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

اوباما و وبلاگ نویسان ایرانی


روزنامه وال استریت ژورنال ( The Wall Street Journal) مقاله ای منتشر کرده درباره شاخه زیتونی که باراک اوباما بوسیله پیام نوروزی اش به رهبران خودکامه جمهوری اسلامی تقدیم نموده و با اشاره به مرگ امیدرضا میرصیافی، وبلاگ نویس ایرانی که به طرزی مشکوک در زندان اوین درگذشت، به رییس جمهور آمریکا پیشنهاد کرده که به صدای وبلاگ نویسان ایران گوش دهد. در این مقاله با من هم گفتگو شده است. این مقاله را از اینجا بخوانید.




بازتاب مقاله وال استریت ژورنال در صدای آمریکا

۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

ماهی قرمز توی پلاستیک!

من در لحظه سال تحویل مثل این ماهی قرمز توی پلاستیک بودم. ماهی قرمز توی فضای محدود پلاستیک نفسش تنگ شده و داره توی دلش آرزو می کنه که صاحبش اون رو خیلی زود به خانه ببره و رهاش کنه توی حوض آب وسط حیاط.





۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

جان زندانیان سیاسی برای مدیران زندان بی ارزش است

هنوز سوالات و نگرانی های مطرح شده در جریان مرگ های رازآلود زندانیانی همچون زهرا کاظمی و اکبر محمدی و ولی الله فیض مهدوی و ابراهیم لطف الهی و زهرا بنی یعقوب و به طور کلی دغدغه ی سلامت زندانیان سیاسی و شکنجه آنها در زندان های جمهوری اسلامی بی پاسخ مانده بود که دوازده روز پیش مرگ مشکوک زندانی سیاسی، امیر ساران در زندان رجایی شهر کرج دوباره بر این نگرانی ها دامن زد و حالا امروز می شنویم که یک زندانی سیاسی دیگر به نام امید رضا میر صیافی در زندان اوین جان سپرد. بی آنکه بدانیم در بهداری زندان بر جسم امید رضا چه گذشت و چرا مسئولان زندان تا این اندازه غیرمسئولانه و بی تفاوت اند نسبت به جان زندانیان سیاسی، اما نویسنده این سطور که خود مدتی در زندان های جمهوری اسلامی بسر برده، بر این باور است که جان زندانیان (سیاسی یا عادی) برای مدیران زندان بی ارزش است و آنها خود را مسئول درمان جدی زندانیان نمی دانند!

من نمی خواهم در مورد اینکه آیا با خوردن مقداری قرص پروپانول و یا پس از شستشوی معده فردی که قرص ها را بلعیده، مرگ رخ می دهد یا نه، بحث کنم. من می خواهم این را بگویم که اساسا چرا یک وبلاگ نویس که بیشتر مطالبش درباره موسیقی و فرهنگ بوده و حتا به گفته ی وکیل مدافع اش آقای محمد علی دادخواه وبلاگ اش خوانندگان زیادی نداشته که نوشته های او (به فرض تشویش گر بودن برای خوانندگان!) ذهنی را مشوش سازد و اقدامی محسوب شود بر ضد امنیت کشور و حاکمان خودکامه، به دو سال و نیم زندان محکوم و به زندان اوین منتقل می شود؟ افکار عمومی این حق را دارد که کنجکاوی کند و بداند که در بازجویی ها و جلسه محاکمه امیدرضا با او چگونه رفتار شده و اتهامات او مشخصا بر چه سند و مدرکی استوار بوده است؟ مقالات طنزآمیزی که از آن به عنوان مصداق "توهین" به مقدسات نام برده شده چه بوده است؟ آیا در دادگاه انقلاب هیئت منصفه ای حاضر بوده و این مقالات را خوانده و در هنگام خواندن احساس کرده که ذهن اش مشوش شده است؟ و یا اینکه دادگاه در پشت در های بسته و بدون حضور هیئت منصفه برگزار شده و وکیل مدافع اش امکان دفاع از متهم را نداشته است؟

محمد على دادخواه، وكيل اميد رضا مير صيافى گفته است که دادگاه انقلاب حاضر نشد تا حكم را به موکلش ابلاغ كند. او پرسیده است : "كدام منطق، اصول، شرع و اخلاقى چنين مسئله اى را مى پذيرد؟ اگر وى توهين كرده است طبق قانون بايد در دو مرحله در دادگاه مورد رسيدگى قرار گيرد. طبق كدام قاعده، على رغم تبصره ماده ۴۲ قانون آيين دادرسى دادگاه هاى انقلاب كه مى گويد بايد حكم به وكيل ابلاغ شود، بدون ابلاغ آن به اجرا در مى آيد؟"

علاوه بر سوالات فراوانی که نسبت به رعایت عدالت در جریان بازداشت و بازجویی و محاکمه این وبلاگ نویس مطرح است، نسبت به توجه به حال جسمی و درمان درست و جدی و به موقع وی در زنان اوین نیز تردیدهایی وجود دارد.

حسام فیروزی که پزشک امین شماری از زندانیان سیاسی است و به همین اتهام در زندان اوین محبوس شده، شخصا امیدرضا را به بهداری برده، برایش لوله‌ی معده قرار داده و معده‌ی او را شست‌وشو داده و در این شرایط خطرناک اما پزشک بهداری حسام را از اتاق بیرون انداخته چرا که حسام اصرار ورزیده که امیدرضا باید به بیمارستان لقمان منتقل شود چرا که او با خوردن مقداری قرص پروپرانول با افت شدید فشار خون روبرو بوده و به گفته ی حسام بدن اش کاملا سرد شده بود.

آقاى دادخواه که با حسام فیروزی حرف زده، می گوید "ولى مسئولان زندان به اين حرف دكتر فيروزى توجه نكردند و گفتند كه مير صيافى تمارض مى كند. آقاى فيروزى پاسخ مى دهد كه ضربان قلب وى كمتر از ۴۰ است و او نمى تواند تمارض كند. وى را از اتاق بيرون مى كنند. آقاى فيروزى گفته است كه من پزشك سازمان ملل هستم ولى او را بيرون مى كنند."

در جریان مرگ رازآلود اکبر محمدی نیز، در هنگامی که هم بندی هایش او را به بهداری منتقل کرده و مصرانه خواستار انتقال فوری او به بیمارستانی در بیرون از زندان شده بودند، این درخواست با بی توجهی مواجه شد و هم بندی ها از بهداری بیرون انداخته شدند و معلوم نشد که بر جسم بیمار اکبر چه گذشت و اینکه آیا پزشکی بر بالین او حضور داشت و یا آیا به راستی تلاشی در جهت حفظ حیات او صورت گرفت یا نه.

به عنوان کسی که در سال های گذشته تجربه بیمار شدن در زندان و مراجعه کردن به بهداری زندان را داشته، متاسفانه باید بر این نکته تاکید کنم که نه تنها پزشکان مجربی در زندان اوین وجود ندارند تا هنگام نیاز به درمان فوری زندانیان به کار آیند، بلکه اساسا مدیریت زندان توجه ویژه ای به درمان زندانیان ندارد و سلامت روح و روان و جسم زندانیان امری است در حاشیه ی مسئولیت هایشان.

مدیریت زندان به راستی این حساسیت را ندارد که حتا ممکن است لحظه ای دیر رسیدن یک آمبولانس موجب مرگ زندانی بشود چه برسد به آنکه زندانیانی مانند امید رضا را که با مشکلات روحی و روانی در بندهای بدون طبقه بندی شده بسر می برند، به مشاوره با روانپزشکان دعوت و با جدیت به درمانشان بپردازد.

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

سرکوب خاموش ناراضیان در آستانه انتخابات

درتب و تاب رقابت های بس شگرف!! انتخابات ریاست جمهوری و در لابلای خبرهای خاتمی آمد، خاتمی آمد و رفت، کروبی آمده بود و خواهد ماند؟ موسوی آمد که بماند و بشود رییس جمهور مردم ایران؟ می شنویم و می خوانیم که وزارت اطلاعات این روزها دست به کار شده و به صورت تلفنی و یا با فرستادن پیک به فعالین سیاسی سکولار پیام هشدار می دهد و آنها را به گوشمالی و بازداشت شدن تهدید می کند که البته این گونه اخبار آنچنان مورد توجه رسانه هایی که مشغول امر مهم انتخابات هستند نیست!


حشمت الله طبرزدی که چند هفته است به صورت مکتوب میهمان سایت سکولاریسم نو بوده و خوانندگان آن سایت را با خود در مسیر سیر تحولات فکری اش از یک نوجوان مذهبی موافق انقلاب اسلامی تا پدر معترض سکولار امروز همراه کرده، در وبلاگش خبر داده که بازجویان وزارت اطلاعات به آزار و تهدید (اینبار) همسرش پرداخته اند. او که سخت از این اتفاق به خشم آمده در وبلاگ اش خطاب به رهبر حکومت نوشته است: " این بازی خطرناک را دستگاه امنیتی ولی فقیه شروع کرده و مسئولیت آن نیز با شخص رهبر خواهد بود."


اما چه شده که طبرزدی چنین نامه ی گزنده ای نوشته و احتمالا خود را در معرض تهدید امنیتی ناشی از اتهام توهین به رهبری نظام قرار داده است؟


" یک نفر ناشناس چند روز پیش زنگ می زند و مدعی است که از دفتر پیگیری وزارت اطلاعات زنگ می زند و می گوید که خانم محبوبه ی علی نقیان روز بعد به این دفتر مراجعه کند. همین فرد روز های بعد همین کار را تکرار می کند وحتا حاضر نیست نام و تلفن خود را بگوید."


طبرزدی که پس از آزادی از زندان به دلیل حکم 10 سال محرومیت اجتماعی "خانه نشین" شده می گوید در خانه ی خود نیز امنیت ندارد: "مگر ما چه گناهی کرده ایم که حتا در خانه ی خود از شر این نیرو های زورگو و اسلحه به دست در امان نیستیم؟ مگر این مملکت متعلق به آقای خامنه ای و یک اقلیت پیرو اوست؟ آیا سرداران سپاه و نیرو های ایثار گر در جبهه و جنگ مرده اند که عده ای این گونه به جان مردم افتاده اند؟ "


پیدا کردن شماره تلفن دیگر دوست مبارزمان بهزاد مهرانی که این روزها در تکاپو برای ارتباط با دوستان زندانی و رساندن پیام آنهاست، برای وزارت اطلاعات دشوار نیست و نیاز به سیستم های مانیتورینگ شركت زيمنس ندارد؛ " گزارشات مختلفی از فعالیت های سیاسی شما به دست ما رسیده است. پارسال همکاری با حزب دموکرات و عباس خرسندی و ارتباط با گروهک های دیگر و امسال علاوه بر آن گزارشاتی مبنی بر فساد اخلاقی ِ شما را نیز دریافت کرده ایم که متاسفانه اسناد و مدارک بسیاری داریم" ... " بهتر است که به زندگی ات بچسبی" ...."این را هم به حساب عیدی ما بگذار؛ می توانستیم احظارت کنیم و گوشت را بکشیم!"


البته این بار اول نیست که بهزاد را به بازداشت و بلا آوردن بر سرش تهید می کنند. در جریان پرونده سازی برای احمد باطبی در سال 1385، او که دوست احمد است در خیابان استنتاق شد؛ و نیز دوست دیگرمان دکتر حسام فیروزی، پزشک شماری از زندانیان سیاسی از جمله گنجی و باطبی و محمدی و بروجردی و جهاندار. البته در آن زمان استنتاق از حسام از در خانه اش که به آن یورش برده شده بود به بازداشتگاه 209 کشیده شد و این پزشک مبارز یک شب و یک روز در بازداشت بسر برد. این بار اما او به همان اتهامی که در همان یک و شب و یک روز 209 ساخته و پرداخته شد (پناه دادن و درمان زندانی سياسی!!) به زندان اوین روانه گردید، نه برای شبی، بلکه برای 15 ماه شب و روز. این بی رحمی را "آوا" دختر هفت ساله ی حسام در نامه اش با این واژه ها پاسخ می گوید: "مرگ بر شکنجه"


معمولا در آستانه انتخابات، فضای بحث و نقد اندکی گشوده می شود تا (حتا به صورت تاکتیکی) ناراضیان نفسی بکشند. در جستجو برای یافتن کدهایی که بشود بوسیله آن بازداشت دانشجویان و فشار بر فعالین سیاسی مخالف و تهدید ناراضیان سیاسی را در آستانه انتخابات ارزیابی کرد به سراغ وبلاگ ها و سایت های اینترنتی حامیان کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری می روم. فضا پر است از اظهار نظرهای معنادار درباره برنامه هایی که روی میز انتخابات چیده شده. حامیان خاتمی، حامیان موسوی، حامیان کروبی؛ واژه هایی که برای بیان مقصودهایی خاص انتخاب می شود بر نگرانی ها دامن می زند: "حضور میر حسین بازی طراحی شده اصولگرایان برای حذف خاتمی بود"؛ و من همین طور که از این سایت به آن سایت می روم و مطالب حامیان کاندیداها را می خوانم با واژه هایی که به کار برده شده خیال پردازی می کنم؛ حکومت در پی آرامش است و منتقدین را سرکوب می کند! "دیدی رهبر چندان تمایلی به حضور خاتمی نداشت، موسوی را فرستادند تا تعامل برقرار بشود" تیم های عملیاتی ستادهای انتخاباتی فیسبوک را هم تسخیر کرده اند: "رفسنجانی از خاتمی خواسته که به نفع موسوی کنار برود"؛ این پیامی است از سوی یک "مشارکتی" بر روی چت فیسبوک! این پیام ها آدم را به فکر وامی دارد؛ پروژه ای که در پشت پرده دارد مدیریت می شود؟ و من همچنان دارم تیتر ها را کنار هم می گذارم و از واژه هایی که به کار برده شده مفاهیمی تازه تر می سازم. آیا حکومت می خواهد بدون دغدغه و در کمال آرامش و آسایش "دردسر" انتخابات ریاست جمهوری را مدیریت کند و هر آنکه به گونه ای رفتار کند که به این برنامه لطمه بزند، شماره تلفن اش را می شود خیلی فوری پیدا کرد؟


پیام های تهدید از دوستی به دوست دیگر منتقل می شوند تا دامنه ی ارعاب گسترش یابد. این اسامی: عباس حکیم زاده، مهدی مشایخی، نریمان مصطفوی و احمد قصابان، اسماعیل سلمانپور، مجید توکلی، حسین ترکاشوند و کوروش دانشیار هم پیام هایی هستند به دانشجویان که حواسشان جمع باشد شلوغ کاری نکنند و فضای مدیریت شده را آلوده نکنند، که در غیر این صورت " عفو بین الملل: دانشجویان بازداشت شده در معرض شکنجه و بدرفتاری هستند"


شاید حکومت به این نتیجه رسیده که بازداشت مخالفین و حتا مرگ برخی از آن ها در زندان ها تکانی به افکار عمومی نمی دهد و اعتراض گسترده و دامنه داری را باعث نمی گردد که در سرکوبگری اینگونه بی باکانه تر رفتار می کند! پس در چنین فضایی است که مقاومت فعال در برابر اینگونه تهاجمات و تهدیدات ضروریست. نباید گذاشت پروژه سرکوب و بازداشت صداهای مخالفت در تراکم پیام های هدایت شده ی انتخاباتی، توسط محافل امنیتی عملی شود. نشان دادن این مقاومت (که حتا با تهیه یک طومار میسر است) این پیام را به سرکوبگران می دهد که بازداشت و سرکوبگری برای حکومت هزینه خواهد داشت!

گفتگویی درباره مراسم زندانیان سیاسی در دانشگاه جورج واشینگتن

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

ابراز نگرانی از وضعیت زندانیان سیاسی گمنام در مراسم یادبود امیر ساران در دانشگاه جورج واشینگتن

کیانوش سنجری: عصر یکشنبه 25 اسفند 1387 خانم الهه نازجو همسر امیر ساران به صورت تلفنی مهمان مجلس یادبودی بود که توسط جمعی از زندانیان سیاسی پیشین در دانشگاه جورج واشینگتن در آمریکا برگزار شد. او مانند همیشه که در مورد وضعیت همسرش با رسانه های فارسی زبان سخن می گفت، این بار نیز با کلامی استوار از مبارزات بر حق همسرش سخن گفت و مرگ امیر ساران را "اعدام خاموش" نامید. او گفت بارها از مسئولان خواسته بود که به همسر زندانی اش اجازه بدهند که برای درمان به بیرون از زندان بیاید اما آنها به هیچ کدام از این درخواست ها توجه نکردند. او که خودش هم در تابستان 1385 به سبب اعتراض مسالمت آمیز به بازداشت همسرش در مقابل دفتر سازمان ملل متحد در تهران به همراه جمع دیگری از خانواده های زندانیان سیاسی بازداشت و مدتی را در سلول بند 209 زندان اوین سپری کرده بود، شرایط بازداشت همسرش را پیش از مرگ غیر انسانی و دهشتبار توصیف کرد و بی توجهی مسئولان زندان را عامل مرگ همسرش دانست. خانم نازجو گفت امیر ساران برای همیشه زنده است.

فرزاد حمیدی زندانی پیشین زندان رجایی شهر و همبندی سابق امیر ساران نیز تلفنی از لس آنجلس در این جلسه شرکت کرد و تصویری سراسر تیره و دهشتبار از وضعیت آن زندان و زندانیان سیاسی اش ارائه نمود. او زندان رجایی شهر را یکی از بدترین زندان های جهان نامید و نسبت به وضعیت سایر زندانیان سیاسی محبوس در آن مانند بهروز جاوید تهرانی ابراز نگرانی کرد.


دغدغه ی احمد باطبی که این روزها در این سوی گیتی به امر دفاع از حقوق قربانیان نقض حقوق بشر در ایران می پردازد بسیار اساسی بود. او در این جلسه گفت چرا دست به دست هم نمی دهیم و کارزاری پرتوان برای حمایت سیاسی، تبلیغاتی و حتا مالی از زندانیان سیاسی و خانواده های شان برپا نمی کنیم. او بر این باور است که در صورت امکان سازی مالی برای خانواده های زندانیان سیاسی، تا اندازه ای می شود از مشکلات روزمره زندگی شان کاست.


علی افشاری نیز که برپایی این جلسه در دانشگاه جورج واشینگتن با همت او میسر شد نیز معتقد بود که اساسا جان انسان ها در ایران در نزد حکومتگران بی ارزش است. او گفت نباید برای دفاع از زندانیان سیاسی مرز خودی و غیر خودی قائل شد و باید وضعیت زندانیان سیاسی گمنام مورد توجه بیشتر سازمان های مدافع حقوق بشر قرار بگیرد.


فریبا داودی مهاجر نیز به اختصار درباره تفاوت شرایط بازداشت زندانیان سیاسی زن با مردان در زندان های ایران سخن گفت. او ازتجربه بازداشت خودش در بازداشتگاه 59 سپاه سخن گفت و گفت که بازجوها برای تهدید زنان، به خطراتی که در زندان متوجه آن ها است اشاره می کنند تا روحیه شان شکسته شود.


من هم در ابتدای مراسم از فعالیت های سیاسی امیر ساران که به تشکیل جبهه اتحاد ملی از سوی او و بازداشتش توسط ماموران امنیتی انجامید گفتم و خاطره ای از مراسم 16 آذر سال 1381 که او و خانواده اش در آن شرکت داشتند را تعریف کردم و از شجاعتش حرف زدم.


در پایان جلسه بیانیه ای که پیشتر به امضا جمعی از ایرانیان نگران از سرنوشت زندانیان سیاسی رسیده بود را خواندم:


تسلیت به خانواده امیر ساران

و نگرانی نسبت به سلامت جان زندانیان سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی


مبارز سیاسی امیر حسین حشمت ساران پس از تحمل بیش از چهار سال زندان و شکنجه چهارشنبه 14 اسفند در پی به وخامت گراییدن حال جسمی اش از زندان رجایی شهر کرج به بیماستان منتقل شد و به طرزی مشکوک جان سپرد.

مقامات قضایی و مسئولان زندان رجایی شهر هنوز به طور رسمی در مورد مرگ مشکوک این زندانی سیاسی اظها نظر نکرده اند اما خانم الهه نازجو گفته است "پزشک شوهرش به وی گفته که مرگ مشکوک بوده و آنها نمیدانند که دقیقا چه اتفاقی افتاده اما این احتمال وجود دارد که مسمویت شدید موجب دگرگونی حال امیر ساران شده باشد."

محمدرضا فقيهي وکيل امیر ساران نیز با اشاره به سابقه بيماري قلبي این زندانی سیاسی و با تاکيد بر اينکه ‏‏"زندان کوشش جدي براي معالجه زنداني بيمارش نکرده" بر این باور است که "کوتاهي مقامات زندان مسلم است."‏

همبندی های این زندانی سیاسی نیز اعلام کردند که بهداری زندان رجایی شهر کرج بار اول که حال جسمي امير ساران رو به وخامت گراییده بود از معاینه و درمان او خودداری کرده بودند. از آنجایی که زندانیان این حق را دارند که در صورت بیماری از امکانات درمانی برخوردار باشند و زندان رجایی شهر این حق را از امیر ساران سلب کرده و یا به هر طریق ممکن نسبت به درمان این زندانی سیاسی کوتاهی کرده و از آنجایی که در گذشته نیز زندانیان سیاسی دیگری همچون اکبر محمدی و ولی الله فیض مهدوی بر اثر کوتاهی و سهل انگاری مسئولان زندان به طرزی مشکوک جان سپردند، افکار عمومی این پرسش را در ذهن می پروراند که علت بروز چنین حوادثی در زندان های ایران چیست؟

در قضیه مرگ رازآلود اکبر محمدی و قتل زهرا کاظمی حکومت امکان و اجازه ی تشکیل گروه های مستقل حقیقت یاب را نداد و حتا در قضیه اکبر محمدی، ابراهیم لطف اللهی و شماری دیگر از زندانیان سیاسی، شبانه و با عجله به دفن آنها اقدام ورزید و بر شک و ظن افکار عمومی به مشکوک بودن مرگ ها در زندان افزود؛ هرچند که ماهیت حکومتی که در سال های آغازین پس از به قدرت رسیدن صد ها زندانی سیاسی را بدون محاکمه و شبانه به جوخه اعدام سپرد بر همگان آشکار و پرونده آن جنایات در نزد افکار عمومی همچنان مفتوح است!

مرگ مشکوک امیر ساران دوباره این دغدغه و پرسش را مطرح می سازد که چرا زندان های ایران تا این اندازه دهشتبار و ناامن گشته و چرا حکومت تا این اندازه نسبت به جان زندانیانی که به راستی بی گناه اند، بی تفاوت است و نمی تواند و یا نمی خواهد حداقل مسئول حفظ سلامت و امنیت جانی زندانیان باشد؛ هر چند که اساسا بازداشت و زندانی کردن افرادی مانند امیر ساران که تنها حقوق شهروندی خود را مطالبه می کنند تاسف بار است!

امضا کنندگان این بیانیه، ضمن اظهار تأسف و تأثر نسبت به این حادثه ی ناگوار و اعلام هم دردی به خانواده و دوستان زنده یاد امیر حسین حشمت ساران، نگرانی عمیق خود را نسبت به سلامت همه زندانیان به ویژه زندانیان سیاسی که به دستور وزارت اطلاعات به زندان هایی با شرایط دهشتبار تبعید می شوند، ابراز می کنند و سهل انگاری مسئولان زندان های جمهوری اسلامی را مسبب اینگونه مرگ های مشکوک زندانیان می دانند.

احمد باطبی - فریبا داوودی مهاجر - امیرحسین اعتمادی - ابوالفضل عابدینی نصر - یوجنا نجدی – علی افشاری – اکبر عطری - محمد بهزادي - مصطفي تنها - نسيم تنها - مجيد تولايي - حميد حميدي - مينوش صدوقيان‌زاده - كيوان صميمي - مير محمود يگانلي - مهين علي‌بابايي - عليرضا كرماني - نجات بهرامی - علی جمالی - سورنا هاشمی - حسن رمضانیان- انور میرستاری – اروپرس – محمود امیری مقدم – بیتا قریب – کانون دانشجویان ایرانی هلند – سیامک عبدی – سیاوش جلیلی – سعید ولدبیگی – مریم افشاری – رسول عباسی – مراد معلم – بهزاد پیله ور - محمدرضا اسکندری - طاهره خرمی - محمدتوفیق اسدی - طیبه اسدی – رویا تیموری – حسن نایب هاشم - بیژن مهر - امیرهوشنگ آریان پور - هرمز چمن آرا - اردشیر لطفعلیان - فرزین بستجانی - رضا قاسمیان - یوسف عبداله زاده - علی ضرابی - سخاوت علیزاده - منوچهر قنبری - محمد فاطمی - علی غضنفری - شکوه ميرزادگی - دکتر اسماعيل نوری علا – دکتر شکر فلاح – حسام فیروزی - ناهید باقری- ماندانا احمدی- نیلوفر شمیرانی- امیرحسین موحدی- آکام حبیبی- محمد مسعود سلامتی – جواد امامی - حشمت الله طبرزدی- پرویز سفری - بهزاد مهرانی - حمید علیزاده- وبلاگ کاک هیوا- دکتر آزادی- پرویز هراتی نژاد- بهمن فر- بیژن کریمی- آرزو اصغري- کمال عزتي- هانا عزتي - هيوا عزتي- علی سرمدی-فضائل عزیزان- ویکتوریا آزاد- سام الدين ضيائی- محمد رضا اسکندری-کانون دفاع از دمکراسی در ایران،هلند-حسین باقرزاده- سایت آگاهی، ترویج حقوق بشر در ایران- ناهید میرحاج – علی بیکس – پیروز براتی – فواد پاشايی - نادر زاهدی - مهدی موبدی - داود کاظميه - هايده توکلی - مهدی محمدی - کيوان اسوار –احمدمظاهری- علی خلف زاده - علی مردانی - ابولفضل آجرلو - بهمن بهزادی -- بهرام زاهدی - برديا پارسی - فريدون فرهی - خسرو بيت الهی - مهدی مفخمی - ناصر نورهانی - بهمن زاهدی - مجتبی وطن دوست – رضا آزاد، کانون آرش هلند – اصغر مردانی – سامان رسول پور – بهروز جاوید تهرانی – عباس خرسندی – سعید درخشندی – زهور نبوی – حمید رضا محمدی – سیمین محمدی – آزیتا رضایی – رضا محمدی – ابراهیم مرادی- ابوافصل آجرلو- آرش سلیمانی- افشین اعرابی – امین موحدی – حسن زارع زاده اردشیر - پیمان نادری- پیام طیب نژاد- حجت بختیاری - رضا اشرف پور- سعید کاشیلو- سعید کلانکی- شیوا نظرآهاری - علی رضا رنجبر- علی سرانجام- علی عالم زاده- فرزاد حمیدی- کوروش صحتی- کیانوش سنجری- متین احمدی- مجید اینانلو- محمد حسن طالبی- محمد حسین جعفری- محمود شوشتری- مهدی حویزی- مهران میرعبدالباقی- کامران کهنلو- مهران میرعبدلی- مهرداد ماجدی- منوچهر محمدی- نادر تقی زاده- نسرین محمدی- غلامرضا محمدی - وحید شکوهی نیا - ابراهیم مرادی - آمنه نصر رمزی - پیام طیب نژاد - یعقوب کاظمی - سارا محمد رحیمی - اصغر سرانجام - الهام ملاعلی حسینی - آزاده اشعاری - پیمان نادری - ایرج پریز - زهرا رضایی - نادر تقی زاده - علی خسروی - مجید اینانلو - مجید سعادت - شهریار جمشیدی - بابک نامدار - محسن برغندان - سپهر آرین نیا - الهام یعقوبیان - مانی آریامند - جنی مندی، پانی زند - سیروس خیری - نادر پارسی - هادی تهانیان اردستانی - جوی هروه - بهاره منشی - بانو صابری - رافیک خاچیک - رعنا پورعرب - علی وحید - فرنگیس بازل - ژوبین رادفر - سپیده هیرمند - آرمان بختیار - روزبه فراهانی پور – مجتبی سمیعی نژاد – حمیدرضا ظریفی نیا

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

مرگ مشکوک امیر ساران و اندوهی بی پایان


امیر ساران - بینا داراب زند و من

امیر حشمت ساران در پی به وخامت گراییدن وضع جسمی اش به بیمارستانی در بیرون از زندان رجایی شهر منتقل شد و روی تخت بیمارستان در حالی که دستانش با دستبند به دستگیره تخت قفل شده بود، به کما رفت و به راستی چه شد؟ (که به کما رفت) و ناگهان جان سپرد؟

بابک پسر زنده یاد امیر می گوید روز دوشنبه برای ملاقات پدر به زندان رجایی شهر رفته اما حال پدر آنقدر وخیم بوده که او را به سالن ملاقات نیاورده بودند. این پرسش مطرح است که چرا اگر حال امیر ساران روز دوشنبه تا این اندازه وخیم بوده که نتوانسته اند او را برای ملاقات با پسرش به سالن ملاقات بیاورند، او روز پنجشنبه به بیمارستان منتقل شد؟ در این دو روز در دخمه های زندان رجایی شهر بر امیر ساران چه گذشت؟ همان که بر سر اکبر محمدی و یا ولی الله فیض مهدوی و یا ابراهیم لطف الهی گذشت گریبان امیر ساران را هم گرفت و او را به کام مرگ کشاند و یا چه؟ و چه کسی پاسخگوست؟

از سالهای سیاه اعدام های شبانه فوج فوج زندانی سیاسی عبور کنیم که صحبت از آن خط قرمزی بوده برای همه جناح های حکومت، و برسیم به اکنون، که حکومت اسلامی سعی دارد وانمود کند که حقوق بشر به خوبی در ایران رعایت می شود (شاهرودی در قطر این را گفت)؛ و حتا حقوق متهمان عادی چه برسد به زندانیان سیاسی که اتهام شرافتمندانه ای دارند. مگر نه آنست که بهداشت و درمان و تغدیه و امنیت زندانیان در زندان بر عهده سازمان زندان ها و قوه قضاییه است؟ در مورد مرگ رازآلود اکبر محمدی دانشجوی فداکار که پیش از مرگ در اعتصاب غذا بسر می برد، معاون دادستان تهران سالارکیا گفت او بر اثر فروکش کردن فشار خون و سکته ناشی از اعتصاب غذا جان سپرد و در مورد ولی الله فیض مهدوی 28 ساله در حالی که ابتدا خبر از سکته او داده بودند، ادعا شد که این زندانی سیاسی در دستشویی زندان خودکشی کرده و در قضیه مرگ سراسر مشکوک ابراهیم لطف الهی دانشجوی سنندجی در زندان اطلاعات هم بازپرسان پرونده ادعا کردند که او در سلول اش (سلول یک زندان امنیتی که 24 ساعته توسط نگهبان ها سرکشی می شود) خودکشی کرده، همانند زهرا بنی یعقوب پزشک جوانی که همراه با نامزدش در پارک توسط ماموران امر به معروف و نهی از منکر بازداشت و زندانی و در نهایت گفته شد که در سلول اش خودکشی کرد. در قضیه ابراهیم پزشکی قانونی در گزارشی ضمن اشاره به شکنجه وی، شکستگی بینی و جمجه ابراهیم پیش از مرگش را تایید کرده بود؛ و مرموزانه آنکه در اکثر موارد ماموران امنیتی (به راستی از ترس برملا شدن چه؟) شبانه جسد زندانیان را در خاک دفن و فرصت حقیقت یابی خانواده ها را کور کردند. آری، اینچنین است که ما به اینگونه مرگ ها مشکوک هستیم و می خواهیم کنجکاوی کنیم و پی ببریم به علت بی توجهی و سهل انگاری مسئولان زندان رجایی شهر به امیر ساران، و بدانیم که چرا آنقدر دیر او به بیمارستان روانه شد! آری ما مشکوک هستیم به شرایطی که زندانی بیمار در آن قرار می گیرد و بجای مداوا (مانند قضیه اکبر محمدی) دستش را به تخت قفل می کنند و صدای فریادش را با چسبی که بر دهانش می زنند در گلو خفه می کنند تا به گوش نماینده ی مجلسی که برای بازدید به زندان آمده نرسد! آری ما مشکوک هستیم به این شرایط!

امیر ساران آزاده بود!

در گیرودار فعالیت های سیاسی و به قول زنده یاد امیر ساران "مبارزات خیابانی و درگیرانه" مان، با خانواده ی بسیار صمیمی ساران آشنا شدم. آنها در خانه ای استیجاری در کرج زندگی می کردند. معمولا آخر هفته ها به همراه چند تن از دوستانم در جبهه دمکراتیک ایران به قصد هماهنگی فعالیت هایمان با بچه های کوشا و مبارز ساکن کرج به امیر می رفتیم و با گروهی پرشور از جوانان مواجه می شدیم که او با تلاش و پشتکار به دور خود گرد می آورد تا مجهزشان کند به "تاکتیک های موثر" برای برپایی گردهمایی های اعتراضی مان که در آن روزهای پر تب و تاب سال 1382 بی باکانه برگزار می شد.

امیر ساران مردی مقتدر و در مواجهه با ماموران سرکوبگر نترس بود. او با ماموران در تظاهرات های خیابانی و یا با قضات در محاکم قضایی و حتا با زندانبانان زندان ها بحث و جدل می کرد و به هر طریق ممکن سعی داشت متفاعدشان کند که کارشان تمام است و روزی از همین روزها رفتنی هستند. "امید" پر بود در سراسر وجود این مرد. این امید را با جسارت واژه هایی که به زبان می راند، پر و بال می داد و منتقل می کرد به درون قلب تک تک آدمهایی که به دلایل مختلف و حتا متفاوت به دورش گرد می آمدند. آنها به راستی خواستار تغییر بودند. بیانیه چاپ می کردند؛ برای سالگرد 16 آذر و یا به مناسبت فرا رسیدن 18 تیر و یا حتا در حمایت از فراخوان معلمان به اجتماع در برابر خانه کار! آنها با رسانه های فارسی زبان گفتگو می کردند تا صدایشان را جمع بیشتری از مردم بشوند. آنها اساسا می کوشیدند تا به هر طریق ممکن شمار بیشتری از مردم کوچه و بازار را در جریان فعالیت های خود قرار بدهند. شیوه کارشان زبان به زبان شدن با مردم و گفتگوی مستقیم با آنها بود و دعوت کردن شان به حضور در تظاهرات خیابانی مسالمت آمیز!

بی باکی امیر ساران تا اندازه ای بود که تقریبا اکثر اعضای خانواده و بستگانش را به تظاهرات هایی که به مناسبت های مختلف در تهران برگزار می شد می آورد. تظاهرات مسالمت جویانه به مناسب 16 آذر در روبروی دانشگاه تهران را به خاطر می آورم که او در جلو صف مان در حرکت بود و همسر و فرزندان و دوستان و آشنایانش در اطرافش. تصور کنید نیروهای امنیتی و پلیس چه حالی پیدا کردند وقتی که قصد داشتند او را بازداشت کنند اما دیدند که اعضای خانواده اش هم در طلب بازداشت شدن همراه پدر خانواده بودند.

الهه نازجو زنی مهربان و مادری فداکار و همانند همسرش امیر حشمت نترس بوده است. پس از زندانی شدن امیر، او در تابستان سال 1383 به همراه جمع دیگری از مادران و فرزندان به مقابل دفتر سازمان ملل در تهران رفت و بازداشت شد و مدتی را در بازداشتگاه امنیتی و بدنام 209 سپری کرد و آزاد شد و دوباره تلاش برای بازتاب صدای حق طلبانه همسر زندانی اش را از سر گرفت.

برای هر چه منسجم تر شدن مبارزان کرجی، امیر ساران گروهی به نام جبهه اتحاد ملی را تشکیل داده بود که اعضایش همسایه و فامیل و دوست و آشنا بودند و در یک کلام هم محله ای ها اما از آن رو که فعالیت جمع آنها بی پرده و شفاف بود ماموران امنیتی خیلی زود آنها را شناسایی کردند و به گردهمایی شان یورش بردند و ده ها نفر را بازداشت نمودند. او در دادگاه انقلاب به اتهام تشکیل گروه غیرقانونی به هشت سال زندان محکوم شد و روانه زندان گردید. در 5 سال گذشته امیر تنها توانست یک بار از زندان به مرخصی برود. در پایان آن مرخصی او که خود را گناهکار نمی دانست با پای خود به زندان برنگشت و در خانه منتظر ماند تا ماموران زندان وادار شوند به زور او را دوباره به زندان بیافکنند. با وجود بیماری، امیر حشمت ساران تا روز پنجشنبه گذشته در دخمه های ناامن زندان دهشتبار رجایی شهر زندانی بود و خانواده اش در دلهره و نگرانی؛ دلهره ای که با مرگ او تا ابد به اندوهی بی پایان مبدل گردید.