می روم امروز فردایا که سالی پس و پیش می روم اینجا نمی مانم به خویش می روم آنسوی این دیوارشاید در بهاردر بهانه، بی قرارو تو می مانی تو ای تک مانده یار مهربانم در این شیار ای سربدار دست توبیرقی خورشید فام افراشته قلب تواز مهر و ماه انباشته نیک می دانی که روزی روزکی پلک این پنجره ها خواهد گشود آفتاب ِ نغمه خوان خواهد سرودو شب هاوقت ِ ماهجای پژمردن یاس رقص دامن خنده های سرو ناز خواهد گشود کیانوش سنجری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟