گفت و گو با کیانوش سنجری، وبلاگنویس و عضو کانون وبلاگنویسان ایران
رادیو زمانه، پژمان اکبر زاده:
رادیو زمانه، پژمان اکبر زاده:
>> فایل صوتی مصاحبه با رادیو زمانه
کیانوش سنجری، یکی از کسانی است که در تظاهرات دانشجویان در سالگرد واقعهی هیجده تیر ۱۳۷۸ در اعتراض به بسته شدن روزنامهی سلام، بازداشت شد و چندین ماه در سلول انفرادی بهسر برد.
اتهاماتی که طی این سالها به او وارده شده، عبارت است از اقدام علیه امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام، به استناد عضویت در گروه دانشجویی غیرقانونی و سکولار، شرکت در تجمعات اعتراضی، مصاحبه با رسانههای خارج از کشور، سیاهنمایی شرایط زندانها در وبلاگ و مواردی از این دست.
کیانوش سنجری، یک دوره سخنگوی جبههی متحد دانشجویی بوده و اکنون عضو جبههی دمکراتیک ایران است.
وی همچنین وبلاگنویس و عضو کانون وبلاگنویسان ایران نیز هست. او در وبلاگ خود به زبان انگلیسی، اخبار مربوط به زندانیان سیاسی ایران را پوشش میدهد. با کیانوش سنجری در مورد خروجش از کشور گفتگویی کردهام.
بعد از نهمین بازداشت و آزادی با وثیقه و کفالت و وقتی فشارها بر من روزافزون شد، در تقابل با این فشارها و زندان رفتنها، شاید بشود گفت شکست خوردم و نتوانستم رفتن دوباره به زندان و سلول انفرادی را تحمل کنم و متاسفانه تصمیم به خروج از کشور گرفتم. تصمیم یکشبه دوشبه بود.
به کردستان ایران، به شهر بانه، آمدم. قرار بود یکی از دوستانام که شب پیش از آن با او صحبت کرده بودم، یک نفر را به من معرفی کند که مرا از مرز رد کند. شب را در منزل همان فرد در شهر بانه بودم.
اما او شاید به من اعتماد نکرد و نمیدانست که کی هستم، فقط مرا تا جایی رساند که بتوانم از مرز خارج شوم، پشت کوهدرهای مرزی که متوجه شدم به راحتی شبانه در صبحدمان برای کار از مرز رد میشوند و برمیگردند. پشت سر این کوهدرها از مرز خارج شدم.
در مرز کردستان عراق که توسط پیشمرگههای کردستان عراق نگهبانی میشود، مرا بازداشت کردند. چون کردی بلد نبودم، سر و لباسام هم به کارگرهای مرزی شباهتی نداشت.
یکی دو ساعت در پاسگاه این ماموران بهسر بردم تا اینکه با یک سری از دوستان کرد در احزاب کرد کردستان ایران، تماس گرفتم که مرا از طریق مصاحبههایی که با تلویزیونهای محلی آنها داشتم، میشناختند.
این دوستان، به داد من رسیدند. ماشینی آمد و مرا به اردوگاه یکی از این احزاب کرد، به نام کومله، منتقل کرد.حدود هفت یا هشت ماه در کردستان عراق بودم. طی این مدت، مرتب به بخش پناهندگان دفتر سازمان ملل در شهر اربیل سر میزدم. رفتن به آن شهر هم بسیار مصیبتبار بود.
چرا که من در نزدیکیهای سلیمانیه بودم و برای رفتن به اربیل باید از کرکوک رد میشدم که هنوز بمبهای کنار جادهای در شهر کرکوک منفجر میشد.
در آن زمان هم برخی از مقامات سپاه قدس و سپاه پاسداران را بازداشت کرده بودند و برای پناهندگانی مانند من، شرایط ناامنی در منطقهی کردستان عراق وجود داشت.
سعی میکردم همیشه در اتاق خودم در اردوگاه بهسر ببرم. خاطرات زیادی هم از زندگی هفت هشت ماهه در این اردوگاه دارم که اردوگاهی کاملا نظامی بود و شرایط خاص خود را داشت.
اولین تماستان با کمیساریای عالی سازمان ملل به چه شکل انجام شد؟
به دنبال این بودم که بدانم دفتر سازمان ملل در کردستان عراق کجاست. یکی میگفت در کرکوک است و دیگری آدرس سلیمانیه و یا اربیل را میداد. به هرحال متوجه شدم که دفتر در اربیل است.
البته کارهای این دفتر را در اردن انجام میدهند. چرا که در سالهای قبل به این دفتر حمله شده بود، به همین دلیل، کارکنان دفتر سازمان ملل در عراق کم شده بودند و کارهای این دفتر در اردن انجام میگرفت.
بعد از حدود سه یا چهار هفته، به کمک یکی از دوستان کردی که با من در اردوگاه کومله زندگی میکرد، به اربیل رفتم و به این دفتر مراجعه کردم. مسوول آنجا، آقای هوه عبدالله مرد بسیار محترمی بود و بسیار محترمانه با من برخورد کرد و به حرفهایام گوش داد. دوستام که مایلام از او نام ببرم، راشد، حرفهای مرا ترجمه کرد و کمک کرد که منظور و مقصودم را به این مقام مسئول در کمیساریای عالی پناهندگان برسانم.
وقتی مسایلتان را توضیح دادید، چه برخوردی با شما داشتند؟
برخورد با من محترمانه بود. فقط یادم هست که این دفتر روزهای چهارشنبه باز بود و من بار اولی که رفتم پشت دفتر در کوچهای که دفتر در آن واقع شده بود، ساعتها نشستم.
چون دفتر و دستکی نبود، ساختمانی بود که یک آبدارچی در آنجا کار میکرد. به خاطر جلوگیری از حملات تروریستی، در تمام این کوچه پس کوچهها سربازهای امریکایی و نگهبانیهای متعدد وجود داشت و وارد شدن به محدودهای که سازمان ملل و دفتر کمیساریای عالی پناهندگی وجود داشت، واقعاً کار مشکلی بود.
این دفتر در محلهای مسیحینشین واقع بود. بعد که رفتم، به فردی که مسوول بود تلفن زدم، او آمد و مرا برد. مصاحبهی کوتاهی با من شد و بعد از حدود دو هفته دوباره مرا تلفنی برای مصاحبهی دیگری صدا کردند.
فکر میکنم در عرض چند ماهی که آنجا بودم، سه مصاحبه با من صورت گرفت که یکی از آنها خیلی طولانی بود.
بعد از یک ماه که رفته بودم، گفتند که قرار است سه چهار ساعتی اینجا مصاحبه بشوی، اگر میخواهی برو نهاری بخور و بعد بیا. که من هم همراه دوستم، راشد، به شهر رفتیم و برگشتیم.
در این مصاحبه از وضعیتام در ایران پرسیدند و این که چرا به زندان رفتهام، اتهاماتام چه بوده و با من چه برخوردی میشده است.
سوال کلیدی برای آنها این بود که در صورت بازگشت من به ایران، چه اتفاقی برایام خواهد افتاد؟ این سوالی است که آنها میخواهند بدانند که آیا اگر پناهجو به ایران بازگردد، با خطر تعقیب و بازداشت مواجه خواهد شد یا نه؟ فکر میکنم این سوال کلیدی، سازمان مربوط به پناهندگان در کشورهای مختلف است.
چطور توانستید آنها را متقاعد کنید که اگر به ایران برگردید، از نظر زندان و مسایل دیگر در خطر هستید؟
پیش از این که به کردستان عراق بیایم و در طول سالهایی که فعالیت سیاسی میکردم و بازداشت شدم، موضوع و کیسام مورد توجه قرار گرفت. به خاطر عضویتام در گروه سیاسی و دوستانام که خبررسانی میکردند و سازمانهایی مانند عفو بینالملل در رابطه با وضعیت زندانیان سیاسی مطلب مینویسند و بیانیه منتشر میکنند، من هم در این بیانیهها، جایی را هرچند کوچک داشتم و این به من در دفتر سازمان ملل خیلی کمک کرد و به گفتههایام رسمیت داد.
حتا بیش از این، وقتی که به عراق دادم، مسئول بخش ایران که در دفتر سازمان عفو بینالملل در لندن است، با من تماس گرفت و متوجه شد که وضعیتام چگونه است و از ایران خارج شدهام. پیش از این که از ایران هم خارج شوم، با ایشان بر سر مسالهی زندانیان سیاسی در تماس بودم.
ایشان کمک کرد و نامهای به بخش پناهندگان دفتر سازمان ملل نامهای نوشت و از آنها خواست به دلیل شرایط عراق، کیس مرا فوریت بدهند. که بعد از هشت ماه این اتفاق افتاد و نامهی سازمان عفو بینالملل به من کمک کرد که بتوانم از آن شرایط خارج شوم.
متوجه شدم که کشور نروژ مرا به عنوان پناهنده پذیرفته است و یک روز از اربیل عراق مرا سوار هواپیما کردند، با پاسپورت موقت که روی آن علامت صلیب سرخ نقش بسته بود اول به دبی، بعد به وین و از اتریش به پایتخت نروژ، جایی که پناهندگیام را پذیرفته بود، پرواز کردم.
از زمانی که خودتان را به دفتر سازمان ملل در اربیل معرفی کردید تا زمانی که به مقصد نروژ سوار هواپیما شدید، چقدر طول کشید؟
تقریبا هفت ماه، هفت ماه و نیم این پروسه طول کشید. با سه بار مصاحبه. آخرین اقدام هم از سوی سازمان عفو بینالملل صورت گرفت. از این بابت شاید شرایط من با دیگران کمی فرق میکرد. با مکاتباتی که آنها با دفتر سازمان ملل داشتند، متوجه شدند که پناهندگی من برای نروژ پذیرفته شده است و چهارهفته قبل از پرواز هم خود من متوجه شدم که قرار است به این کشور بروم.
دو هفته پیش از آن هم دفتر سازمان ملل مرا خواست که برای انجام مراحل اداری به این دفتر بروم. آنجا برایام مدارک صادر شد، بلیط در اختیارم قرار گرفت و یک شب قبل از پرواز در هتلی در اربیل برایام جا گرفتند و آنجا با هزینهی سازمان ملل بهسر بردم.
صبح فردا مقامات دفتر پناهندگی مرا سوار هواپیما کردند. بقیهی مسیر را تا نروژ تنها طی کردم. البته با ذکر این نکته که در دبی، یک نفر که اسم مرا روی کاغذ نوشته بود، به استقبالام آمد و راهنماییام کرد که چکار باید بکنم.
بعدها از بقیهی پناهندهها هم که پرسیدم، آنها را هم به همین شکل در فرودگاه یک نفر راهنمایی کرده است که از این پرواز به آن پرواز بروند و در نهایت به مقصد برسند.
در طول مدتی که در عراق منتظر پاس پناهندگیتان بودید، روزها چه میکردید؟
در کمپ کومله بیشتر وقتام را در اتاقام سر میکردم. یادم هست طی این مدت بیش از زمانی که در ایران بودم و با محدودیت سانسور مواجه بودم، توانستم مطلب بنویسم. از دوستانام و خاطرات زندان را نوشتم. داستان کوتاهی نوشتم که در کیهان لندن منتشر شد. داستان بلندی راجع به شرایط بازداشتگاه ۲۰۹ نوشتم.
چیزهایی را نوشتم که وقتی ایران بودم، شاید جرأت نوشتن آن را تا آن حد، با آن واژهها و با آن شرح واقعه، نداشتم. نمیتوانستم یا اجازهاش را نداشتم و یا میترسیدم بنویسم.
اما شرایطی که در عراق داشتم این امکان را به من داد که این مقالات و داستانها را در مورد شرایط زندان ۲۰۹ بنویسم.
زمانی که به نروژ رسیدید، از لحظهی رسیدنتان، ماجرا به چه شکل پیش رفت؟
در فرودگاه اسلو پیاده شدم و دوستی داشتم به نام فریبرز که از قبل به او خبر داده بودم، به دنبالام آمد و ما در حال گپ و گفتگو بودیم که از طریق بلندگوی فرودگاه مرا صدا کردند. گویا فردی که باید دنبال من میآمد، مرا ندیده بود. به هرحال ایشان مرا سوار هواپیما کرد و به یکی از شهرهای شمالی نروژ فرستاد.
در آنجا هم مقامات شهرداری به دنبالام آمدند و مرا مستقیم به خانهای منتقل کردند که برایام در نظر گرفته شده بود.
برخورد آنها با شما چطور بود؟
بسیار دوستانه. بسیار مهربان. فردای آن روز هم مرا به دفتر پلیس بردند و مراحل بوروکراتیک، کاغذ بازی، امضا و… انجام شد. پولی برای زندگی در اختیارم قرار گرفت و گفتند باید دو سال در این منطقه بمانی و به کلاس زبان بروی.
اما من نتوانستم شرایط سرد و رخوتبار آن شهر را تحمل کنم. به اسلو آمدم و فعالیتها و دغدغههایی را که به خاطر آنها از ایران بیرون آمدم، پیگیری کردم. وقتی از اسلو به شهر محل اقامتام برگشتم تمام امکانات و منافعام و حتا خانهی کوچکی که برایام در نظر گرفته شده بود، از بین رفت. این بود که بعد از این ماجرا به من در نروژ سخت گذشت.
میدانستید اگر به اسلو بیایید، این منافع را از دست میدهید و این کار را کردید؟
نه متاسفانه. وقتی با همان زبان دست و پا شکستهی نروژی و انگلیسی با آنها صحبت کردم، به من توضیح ندادند که اگر از منطقه خارج شوم، منافعام را از دست میدهم.
ولی بعدها در قوانینشان خواندم که باید دو سال در آن شهر بمانم تا به من کمک اجتماعی بدهند و بتوانم به کلاس زبان بروم. نمیدانستم که اگر خارج شوم این منافع را از دست میدهم.
بعد از این که به آن شهر برگشتید و متوجه این قضیه شدید، چه شد؟
اول فکر میکردم بتوانم در اسلو همین شرایط را داشته باشم. اما وقتی به شهرداری اسلو مراجعه کردم، متوجه شدم امکان ندارد.
وقتی به منطقه برگشتم، رفتارشان کمی متفاوت شده بود. آن مهربانی سابق را نداشتند. گفتند که ما نمیتوانیم برایت کاری بکنیم، تو باید برای خودت خانه پیدا کنی. پرسیدم: با چه زبان، امکانات و هزینهای؟ من که بلد نیستم و با این جامعه آشنایی ندارم.
به هرحال، عصر به ادارهی پلیس رفتم و گفتم که جایی را ندارم. آنها گفتند که جایی را ندارند، فقط سلولی دارند و من میتوانم شب مهمان آنها باشم. سلولی بود مانند سلولهای انفرادی ایران، اما خیلی مرتبتر و من ناچاراً یک شب میهمان پاسگاه پلیس شهر بودم. آنجا استراحت کردم.
البته در سلول انفرادی همهی وسایلام را و حتا بند کفشام را از من گرفتند.
فردای آن روز مرا صدا کردند و گفتند با مقامات شهرداری صحبت کردهایم، برو آنجا، کمکات میکنند.اما در شهرداری باز هم به من کمک نکردند. گفتند میتوانی به کلاس برگردی، اما خانه را باید خودت پیدا کنی.از یک خانوادهی ایرانی ساکن شهر، کمک خواستم و برای مدتی ناچاراً در خانهی آنها زندگی کردم.
بعد از چند هفته که شرایط برایام سرسامآور شد و سرمای منفی سی درجهی آنجا را نتوانستم تحمل کنم، به سفارت امریکا در اسلو رفتم. ویزای امریکا را گرفتم و به اینجا آمدم و الان هم در امریکا در انتظار دادگاه برای تغییر مکان پناهندگی هستم. این دیگر از آن حرفهاست؛ دوبار پناهنده!
چطور سفارت امریکا در اسلو به شما ویزا داد؟
از طرف یکی از دانشگاههای اینجا دعوتنامهای داشتم برای سخنرانی در مورد حقوق بشر در ایران و گفتگویی با یکی از بنیادهای حقوق بشری در واشنگتن دی سی. این دو نامه کمک کرد که بتوانم خیلی زود از سفارت امریکا ویزا بگیرم.
کیانوش سنجری، یکی از کسانی است که در تظاهرات دانشجویان در سالگرد واقعهی هیجده تیر ۱۳۷۸ در اعتراض به بسته شدن روزنامهی سلام، بازداشت شد و چندین ماه در سلول انفرادی بهسر برد.
اتهاماتی که طی این سالها به او وارده شده، عبارت است از اقدام علیه امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام، به استناد عضویت در گروه دانشجویی غیرقانونی و سکولار، شرکت در تجمعات اعتراضی، مصاحبه با رسانههای خارج از کشور، سیاهنمایی شرایط زندانها در وبلاگ و مواردی از این دست.
کیانوش سنجری، یک دوره سخنگوی جبههی متحد دانشجویی بوده و اکنون عضو جبههی دمکراتیک ایران است.
وی همچنین وبلاگنویس و عضو کانون وبلاگنویسان ایران نیز هست. او در وبلاگ خود به زبان انگلیسی، اخبار مربوط به زندانیان سیاسی ایران را پوشش میدهد. با کیانوش سنجری در مورد خروجش از کشور گفتگویی کردهام.
بعد از نهمین بازداشت و آزادی با وثیقه و کفالت و وقتی فشارها بر من روزافزون شد، در تقابل با این فشارها و زندان رفتنها، شاید بشود گفت شکست خوردم و نتوانستم رفتن دوباره به زندان و سلول انفرادی را تحمل کنم و متاسفانه تصمیم به خروج از کشور گرفتم. تصمیم یکشبه دوشبه بود.
به کردستان ایران، به شهر بانه، آمدم. قرار بود یکی از دوستانام که شب پیش از آن با او صحبت کرده بودم، یک نفر را به من معرفی کند که مرا از مرز رد کند. شب را در منزل همان فرد در شهر بانه بودم.
اما او شاید به من اعتماد نکرد و نمیدانست که کی هستم، فقط مرا تا جایی رساند که بتوانم از مرز خارج شوم، پشت کوهدرهای مرزی که متوجه شدم به راحتی شبانه در صبحدمان برای کار از مرز رد میشوند و برمیگردند. پشت سر این کوهدرها از مرز خارج شدم.
در مرز کردستان عراق که توسط پیشمرگههای کردستان عراق نگهبانی میشود، مرا بازداشت کردند. چون کردی بلد نبودم، سر و لباسام هم به کارگرهای مرزی شباهتی نداشت.
یکی دو ساعت در پاسگاه این ماموران بهسر بردم تا اینکه با یک سری از دوستان کرد در احزاب کرد کردستان ایران، تماس گرفتم که مرا از طریق مصاحبههایی که با تلویزیونهای محلی آنها داشتم، میشناختند.
این دوستان، به داد من رسیدند. ماشینی آمد و مرا به اردوگاه یکی از این احزاب کرد، به نام کومله، منتقل کرد.حدود هفت یا هشت ماه در کردستان عراق بودم. طی این مدت، مرتب به بخش پناهندگان دفتر سازمان ملل در شهر اربیل سر میزدم. رفتن به آن شهر هم بسیار مصیبتبار بود.
چرا که من در نزدیکیهای سلیمانیه بودم و برای رفتن به اربیل باید از کرکوک رد میشدم که هنوز بمبهای کنار جادهای در شهر کرکوک منفجر میشد.
در آن زمان هم برخی از مقامات سپاه قدس و سپاه پاسداران را بازداشت کرده بودند و برای پناهندگانی مانند من، شرایط ناامنی در منطقهی کردستان عراق وجود داشت.
سعی میکردم همیشه در اتاق خودم در اردوگاه بهسر ببرم. خاطرات زیادی هم از زندگی هفت هشت ماهه در این اردوگاه دارم که اردوگاهی کاملا نظامی بود و شرایط خاص خود را داشت.
اولین تماستان با کمیساریای عالی سازمان ملل به چه شکل انجام شد؟
به دنبال این بودم که بدانم دفتر سازمان ملل در کردستان عراق کجاست. یکی میگفت در کرکوک است و دیگری آدرس سلیمانیه و یا اربیل را میداد. به هرحال متوجه شدم که دفتر در اربیل است.
البته کارهای این دفتر را در اردن انجام میدهند. چرا که در سالهای قبل به این دفتر حمله شده بود، به همین دلیل، کارکنان دفتر سازمان ملل در عراق کم شده بودند و کارهای این دفتر در اردن انجام میگرفت.
بعد از حدود سه یا چهار هفته، به کمک یکی از دوستان کردی که با من در اردوگاه کومله زندگی میکرد، به اربیل رفتم و به این دفتر مراجعه کردم. مسوول آنجا، آقای هوه عبدالله مرد بسیار محترمی بود و بسیار محترمانه با من برخورد کرد و به حرفهایام گوش داد. دوستام که مایلام از او نام ببرم، راشد، حرفهای مرا ترجمه کرد و کمک کرد که منظور و مقصودم را به این مقام مسئول در کمیساریای عالی پناهندگان برسانم.
وقتی مسایلتان را توضیح دادید، چه برخوردی با شما داشتند؟
برخورد با من محترمانه بود. فقط یادم هست که این دفتر روزهای چهارشنبه باز بود و من بار اولی که رفتم پشت دفتر در کوچهای که دفتر در آن واقع شده بود، ساعتها نشستم.
چون دفتر و دستکی نبود، ساختمانی بود که یک آبدارچی در آنجا کار میکرد. به خاطر جلوگیری از حملات تروریستی، در تمام این کوچه پس کوچهها سربازهای امریکایی و نگهبانیهای متعدد وجود داشت و وارد شدن به محدودهای که سازمان ملل و دفتر کمیساریای عالی پناهندگی وجود داشت، واقعاً کار مشکلی بود.
این دفتر در محلهای مسیحینشین واقع بود. بعد که رفتم، به فردی که مسوول بود تلفن زدم، او آمد و مرا برد. مصاحبهی کوتاهی با من شد و بعد از حدود دو هفته دوباره مرا تلفنی برای مصاحبهی دیگری صدا کردند.
فکر میکنم در عرض چند ماهی که آنجا بودم، سه مصاحبه با من صورت گرفت که یکی از آنها خیلی طولانی بود.
بعد از یک ماه که رفته بودم، گفتند که قرار است سه چهار ساعتی اینجا مصاحبه بشوی، اگر میخواهی برو نهاری بخور و بعد بیا. که من هم همراه دوستم، راشد، به شهر رفتیم و برگشتیم.
در این مصاحبه از وضعیتام در ایران پرسیدند و این که چرا به زندان رفتهام، اتهاماتام چه بوده و با من چه برخوردی میشده است.
سوال کلیدی برای آنها این بود که در صورت بازگشت من به ایران، چه اتفاقی برایام خواهد افتاد؟ این سوالی است که آنها میخواهند بدانند که آیا اگر پناهجو به ایران بازگردد، با خطر تعقیب و بازداشت مواجه خواهد شد یا نه؟ فکر میکنم این سوال کلیدی، سازمان مربوط به پناهندگان در کشورهای مختلف است.
چطور توانستید آنها را متقاعد کنید که اگر به ایران برگردید، از نظر زندان و مسایل دیگر در خطر هستید؟
پیش از این که به کردستان عراق بیایم و در طول سالهایی که فعالیت سیاسی میکردم و بازداشت شدم، موضوع و کیسام مورد توجه قرار گرفت. به خاطر عضویتام در گروه سیاسی و دوستانام که خبررسانی میکردند و سازمانهایی مانند عفو بینالملل در رابطه با وضعیت زندانیان سیاسی مطلب مینویسند و بیانیه منتشر میکنند، من هم در این بیانیهها، جایی را هرچند کوچک داشتم و این به من در دفتر سازمان ملل خیلی کمک کرد و به گفتههایام رسمیت داد.
حتا بیش از این، وقتی که به عراق دادم، مسئول بخش ایران که در دفتر سازمان عفو بینالملل در لندن است، با من تماس گرفت و متوجه شد که وضعیتام چگونه است و از ایران خارج شدهام. پیش از این که از ایران هم خارج شوم، با ایشان بر سر مسالهی زندانیان سیاسی در تماس بودم.
ایشان کمک کرد و نامهای به بخش پناهندگان دفتر سازمان ملل نامهای نوشت و از آنها خواست به دلیل شرایط عراق، کیس مرا فوریت بدهند. که بعد از هشت ماه این اتفاق افتاد و نامهی سازمان عفو بینالملل به من کمک کرد که بتوانم از آن شرایط خارج شوم.
متوجه شدم که کشور نروژ مرا به عنوان پناهنده پذیرفته است و یک روز از اربیل عراق مرا سوار هواپیما کردند، با پاسپورت موقت که روی آن علامت صلیب سرخ نقش بسته بود اول به دبی، بعد به وین و از اتریش به پایتخت نروژ، جایی که پناهندگیام را پذیرفته بود، پرواز کردم.
از زمانی که خودتان را به دفتر سازمان ملل در اربیل معرفی کردید تا زمانی که به مقصد نروژ سوار هواپیما شدید، چقدر طول کشید؟
تقریبا هفت ماه، هفت ماه و نیم این پروسه طول کشید. با سه بار مصاحبه. آخرین اقدام هم از سوی سازمان عفو بینالملل صورت گرفت. از این بابت شاید شرایط من با دیگران کمی فرق میکرد. با مکاتباتی که آنها با دفتر سازمان ملل داشتند، متوجه شدند که پناهندگی من برای نروژ پذیرفته شده است و چهارهفته قبل از پرواز هم خود من متوجه شدم که قرار است به این کشور بروم.
دو هفته پیش از آن هم دفتر سازمان ملل مرا خواست که برای انجام مراحل اداری به این دفتر بروم. آنجا برایام مدارک صادر شد، بلیط در اختیارم قرار گرفت و یک شب قبل از پرواز در هتلی در اربیل برایام جا گرفتند و آنجا با هزینهی سازمان ملل بهسر بردم.
صبح فردا مقامات دفتر پناهندگی مرا سوار هواپیما کردند. بقیهی مسیر را تا نروژ تنها طی کردم. البته با ذکر این نکته که در دبی، یک نفر که اسم مرا روی کاغذ نوشته بود، به استقبالام آمد و راهنماییام کرد که چکار باید بکنم.
بعدها از بقیهی پناهندهها هم که پرسیدم، آنها را هم به همین شکل در فرودگاه یک نفر راهنمایی کرده است که از این پرواز به آن پرواز بروند و در نهایت به مقصد برسند.
در طول مدتی که در عراق منتظر پاس پناهندگیتان بودید، روزها چه میکردید؟
در کمپ کومله بیشتر وقتام را در اتاقام سر میکردم. یادم هست طی این مدت بیش از زمانی که در ایران بودم و با محدودیت سانسور مواجه بودم، توانستم مطلب بنویسم. از دوستانام و خاطرات زندان را نوشتم. داستان کوتاهی نوشتم که در کیهان لندن منتشر شد. داستان بلندی راجع به شرایط بازداشتگاه ۲۰۹ نوشتم.
چیزهایی را نوشتم که وقتی ایران بودم، شاید جرأت نوشتن آن را تا آن حد، با آن واژهها و با آن شرح واقعه، نداشتم. نمیتوانستم یا اجازهاش را نداشتم و یا میترسیدم بنویسم.
اما شرایطی که در عراق داشتم این امکان را به من داد که این مقالات و داستانها را در مورد شرایط زندان ۲۰۹ بنویسم.
زمانی که به نروژ رسیدید، از لحظهی رسیدنتان، ماجرا به چه شکل پیش رفت؟
در فرودگاه اسلو پیاده شدم و دوستی داشتم به نام فریبرز که از قبل به او خبر داده بودم، به دنبالام آمد و ما در حال گپ و گفتگو بودیم که از طریق بلندگوی فرودگاه مرا صدا کردند. گویا فردی که باید دنبال من میآمد، مرا ندیده بود. به هرحال ایشان مرا سوار هواپیما کرد و به یکی از شهرهای شمالی نروژ فرستاد.
در آنجا هم مقامات شهرداری به دنبالام آمدند و مرا مستقیم به خانهای منتقل کردند که برایام در نظر گرفته شده بود.
برخورد آنها با شما چطور بود؟
بسیار دوستانه. بسیار مهربان. فردای آن روز هم مرا به دفتر پلیس بردند و مراحل بوروکراتیک، کاغذ بازی، امضا و… انجام شد. پولی برای زندگی در اختیارم قرار گرفت و گفتند باید دو سال در این منطقه بمانی و به کلاس زبان بروی.
اما من نتوانستم شرایط سرد و رخوتبار آن شهر را تحمل کنم. به اسلو آمدم و فعالیتها و دغدغههایی را که به خاطر آنها از ایران بیرون آمدم، پیگیری کردم. وقتی از اسلو به شهر محل اقامتام برگشتم تمام امکانات و منافعام و حتا خانهی کوچکی که برایام در نظر گرفته شده بود، از بین رفت. این بود که بعد از این ماجرا به من در نروژ سخت گذشت.
میدانستید اگر به اسلو بیایید، این منافع را از دست میدهید و این کار را کردید؟
نه متاسفانه. وقتی با همان زبان دست و پا شکستهی نروژی و انگلیسی با آنها صحبت کردم، به من توضیح ندادند که اگر از منطقه خارج شوم، منافعام را از دست میدهم.
ولی بعدها در قوانینشان خواندم که باید دو سال در آن شهر بمانم تا به من کمک اجتماعی بدهند و بتوانم به کلاس زبان بروم. نمیدانستم که اگر خارج شوم این منافع را از دست میدهم.
بعد از این که به آن شهر برگشتید و متوجه این قضیه شدید، چه شد؟
اول فکر میکردم بتوانم در اسلو همین شرایط را داشته باشم. اما وقتی به شهرداری اسلو مراجعه کردم، متوجه شدم امکان ندارد.
وقتی به منطقه برگشتم، رفتارشان کمی متفاوت شده بود. آن مهربانی سابق را نداشتند. گفتند که ما نمیتوانیم برایت کاری بکنیم، تو باید برای خودت خانه پیدا کنی. پرسیدم: با چه زبان، امکانات و هزینهای؟ من که بلد نیستم و با این جامعه آشنایی ندارم.
به هرحال، عصر به ادارهی پلیس رفتم و گفتم که جایی را ندارم. آنها گفتند که جایی را ندارند، فقط سلولی دارند و من میتوانم شب مهمان آنها باشم. سلولی بود مانند سلولهای انفرادی ایران، اما خیلی مرتبتر و من ناچاراً یک شب میهمان پاسگاه پلیس شهر بودم. آنجا استراحت کردم.
البته در سلول انفرادی همهی وسایلام را و حتا بند کفشام را از من گرفتند.
فردای آن روز مرا صدا کردند و گفتند با مقامات شهرداری صحبت کردهایم، برو آنجا، کمکات میکنند.اما در شهرداری باز هم به من کمک نکردند. گفتند میتوانی به کلاس برگردی، اما خانه را باید خودت پیدا کنی.از یک خانوادهی ایرانی ساکن شهر، کمک خواستم و برای مدتی ناچاراً در خانهی آنها زندگی کردم.
بعد از چند هفته که شرایط برایام سرسامآور شد و سرمای منفی سی درجهی آنجا را نتوانستم تحمل کنم، به سفارت امریکا در اسلو رفتم. ویزای امریکا را گرفتم و به اینجا آمدم و الان هم در امریکا در انتظار دادگاه برای تغییر مکان پناهندگی هستم. این دیگر از آن حرفهاست؛ دوبار پناهنده!
چطور سفارت امریکا در اسلو به شما ویزا داد؟
از طرف یکی از دانشگاههای اینجا دعوتنامهای داشتم برای سخنرانی در مورد حقوق بشر در ایران و گفتگویی با یکی از بنیادهای حقوق بشری در واشنگتن دی سی. این دو نامه کمک کرد که بتوانم خیلی زود از سفارت امریکا ویزا بگیرم.
agay sanjariy bary shoma arzoy moafgit mikonam
پاسخحذفjavanhy ka dar band209 va gorstan khvaran sham vojodshan khamosh shod ra hargz az yadt nabar