همین حالا، یعنی ساعت 2 و 15 دقیقه بعد از ظهر امروز یکشنیه 24 دی ماه سال 1385، نامه ی آزادی عباس دلدار، یکی از متهمان پرونده کوی دانشگاه تهران، رسیده به زندان اوین، و او الان دارد اسباب و اساسیه اش را که در طول این هفت سال و شش ماه زندان، جمع کرده بود را می ریزد درون کیسه، و بعد، از همه دوستان اش که بعضی هاشان چند سالی می شود که با او در یک بند محبوس هستند، خداحافظی می کند و تا یک ساعت دیگر برای همیشه از دروازه ی زندان اوین بیرون می آید. حالا او آزاد شده است.هر چند خبر آزادی عباس دلدار کمی زود تر، از زبان آقای فقیهی، وکیل مدافع اش منتشر شده بود و این وکیل مدافع عضو انجمن دفاع از حقوق زندانیان در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا و ایلنا گفته بود که عباس دلدار یک ماه است در مرخصی بسر می برد و با توجه به موافقت شعبه 6 دادگاه انقلاب با درخواست عفو مشروط موکل اش، حكم آزادي وی به دايره اجراي احكام و از آنجا به زندان اوين ابلاغ شده و عباس آزاد شده و دیگر به زندان باز نمی گردد، اما عباس در زندان بوده و با چند روز تاخیر، امروز، تا همین دقایق دیگر از زندان آزاد خواهد شد.عبایس این اواخر "رای باز" شده بود. قانون رای باز در زندان به این معناست که زندانی می تواند در محوطه ی داخلی زندان کار کند و هر هفته به مدت هفت روز از زندان خارج شود و در مرخصی بسر ببرد.اما باید بدانیم که عباس دلدار از بی گناه ترین زندانیان پرونده کوی دانشگاه تهران بود. درست مانند مهرداد لهراسبی، یکی دیگر از متهمان پرونده کوی دانشگاه تهران که حالا دو سال است به زندان رجایی شهر کرج تبعید شده است.دلدار پیش از بازداشت در اعتراضات خونین کوی دانشگاه تهران، عضو هیچ گروه و سازمان و دسته ی سیاسی نبود. در این سال ها که او در زندان بوده، بر خلاف سایر متهمان اغلب مشهور پرونده ی کوی دانشگاه تهران مانند منوچهر محمدی و مرحوم برادرش اکبر – که اخیرا بر اثر اعتصاب غذا در زندان جان باخت – و احمد باطبی و دیگران، كمتر از او خبری چیزی شنيده ايم. این سکوت شايد به اين خاطر بوده که او خود نخواسته بود در باره اش حرفی زده شود. بي سرو صدا روزهاي حبس اش را سپري کرد و امروز آزاد شد. آزادی با عفو مشروط.با آزادی عباس دلدار از زندان، دو زندانی دیگر پرونده ی کوی دانشگاه تهران اما همچنان در زندان بسر می برند. احمد باطبی و مهرداد لهراسبی.احمد باطبی که سال گذشته از زندان به مرخصی آمده بود و آن طور که خودش در نامه ی اخیرش یادآوری کرده، به دلیل مشکلات اقتصادی و خانوادگی نخواسته بود پس از پایان مهلت مرخصی به زندان بازگردد، اکنون در بند 3 اندرزگاه شماره 7 زندان اوین محبوس است.مهرداد لهراسبی اما بیش از دو سال است که به زندان رجایی شهر کرج تبعید شده است. او پيش از بازداشت در اعتراضات خونين تيرماه 1378 ، در گوشه ای از پیاده رو خيابان انقلاب كتاب مي فروخت. اعتراض به فقر و بی عدالتی او را نیز همانند خیلی های دیگر به صف اعتراض کنندگان کشاند، و اینچنین بود که او نیز بازداشت شد و روانه زندان گردید.مهرداد لهراسبي همانند عباس دلدار پيش از بازداشت عضو هيچ حزب و دسته و گروه و سازمان سياسي نبود. اما قرعه به نام او نیز افتاده بود. پرونده اش ساخته و پرداخته شد و به اين ترتيب بود که ابتدا او در دادگاه انقلاب به اعدام محكوم گرديد، اما او نيز مانند ديگر قرار گرفتگان در ليست اعدام، با فرمان عفو رهبري جان سالم بدر برد و به 15 سال زندان تعزيري محكوم شد.مهرداد در طي دوران زندان به بيماريهاي متعددي دچار شده است. پزشکی قانونی وجود این بیماری ها را تایید کرده و وی را ناتوان از تحمل زندان دانسته است. اما مهرداد بجای آزاد شدن از زندان، از اوین به رجایی شهر کرج تبعید شده است.او در این باره گفته است در سال 1383 موقتا از زندان آزاد شد و به خانه بازگشت، اما اين آزادي تنها 2 ماه به درازا انجاميد. بعد از 2 ماه، او را تلفني به زندان اوين احضار كردند. در حالی که مهرداد گمان می کرده می خواهند مدت مرخصای اش را تمدید کنند اما رييس وقت زندان اوين به او گفته باید به زندان بازگردد. به همين خاطر مهرداد اعتراض می کند و همین اعترض باعث می شود او به تبعيدگاه رجايي شهر در كرج منتقل شود.او حالا بيش از 2 سال است كه پهلو به پهلو با زندانيان جرايم مواد مخدر و قتل و غارت و جنايت و شرارت روزهای حبس اش را
سپری می کند.
در همین زمینه این مطلب را بخوانید
...
دلم می خواد به نوشته ی بالا این را هم اضافه کنم که توی این همه تاریکی و انزوا، عجیب است که هنوز می شود خبر خوب و دل شاد کننده ای شنید و کمی از درون پیله ی تنهایی، که به دور تن تنیده شده، بیرون آمد. آن طور که "شادی" می گفت، این حالت (یعنی تنیده شدن پیله ی تنهایی به دور تن)، می تواند یک جور افسردگی زمستانی باشد. زمستان با برف اش، و برف با سپیدی اش، و برف سپید با سردی اش، نشسته روی شاخه های لخت درختان باغ.
سپری می کند.
در همین زمینه این مطلب را بخوانید
...
دلم می خواد به نوشته ی بالا این را هم اضافه کنم که توی این همه تاریکی و انزوا، عجیب است که هنوز می شود خبر خوب و دل شاد کننده ای شنید و کمی از درون پیله ی تنهایی، که به دور تن تنیده شده، بیرون آمد. آن طور که "شادی" می گفت، این حالت (یعنی تنیده شدن پیله ی تنهایی به دور تن)، می تواند یک جور افسردگی زمستانی باشد. زمستان با برف اش، و برف با سپیدی اش، و برف سپید با سردی اش، نشسته روی شاخه های لخت درختان باغ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟